یک خاطره تمام عیار؛ کنجکاوی در سرنوشت موش هایی که از مدرسه موش ها تا همین فیلم آخری می شناسیم شان.

زندگی موش های شهر در ۳ دهه اخیر!

برومند درباره آخر و عاقبت عروسک های «شهر موش ها یک» می گوید: «آن زمان بنیاد فارابی به ما گفت هر چه دارید تحویل بدهید. ما برای عروسک ها کارتون های مخصوص درست کردیم و همه آنها را بسته بندی کردیم و اسم هایشان را روی کارتون ها نوشتیم و تحویل دادیم. البته یکی از این عروسک ها را کش رفتیم که بدل «کپل» بود. عروسکی که باید در یک سکانس پرتاب می شد. وقتی موزه سینما تاسیس شد، تنها عروسکی که از «شهر موش ها» باقی مانده بود که به موزه بدهیم، همین «کپل» بود که ما کش رفته بودیم!

کم کم خبر رسید که … چه بگویم؟! دل غشه می گیرد آدم! در شهرک غزالی تکه پاره های موش های «شهر موش ها» که بچه های من بودند، ریخته است! رسم بدی است که «تحویل بدهید تا ما از بین ببریم!» مثل عروسک های خانه مادر بزرگه که در تلویزیون پوسیدند.»

از «شهر موش های یک»، و قبل از آن «مدرسه موش ها» تا امروز نزدیک به ۳۰ سالی گذشته. بچه محصل های ۱۲ ۱۰ ساله آن روزگار، حالا باید ۴۵ ۴۰ سالی داشته باشند. مثل همه ما در گذر این سه دهه، پیر شده اند، سفید شده اند، کم مو یا چروک شده اند، عاشقی کرده اند، ازدواج کرده اند، کسب و کاری برای خود به هم زده اند و حالا به جای حساب پس دادن به آقا معلم و پدر و مادر، از بچه هایشان حساب می کشند.

سازندگان شهر موش ها، در قسمت دوم فیلمشان همه این تغییرات ناشی از بالا رفتن سن را در کنار تحولات زمانه لحاظ کرده اند و غیر از خلق شخصیت هایی جدید و خردسال تر و در عین حال بازیگوش و شیطان، موش قدیمی ها را هم مطابق آرزوها و خیال هایشان، به قول مهندس با «برون یابی» معادله منحنی قبلی ها، بازآفرینی کرده اند. این دو صفحه، از آقا معلم و آشپزباشی بگیر تا کپل و نارنجی و سرمایی و «موشیرو می شونه»، همه را با هم مرور کرده ایم. چه بوده اند، چه شده اند و احتمالا چه خواهند شد.

آقا معلم

(صداپیشه: ناصر غفرانی)

راستش موقعی که «مدرسه موش ها» پخش می شد، ما به قطعیت نمی دانستیم معلمشان آقاست یا خانم. درست است که کراوات می زد و لذا قاعدتا باید جزو عناصر ذکور می بود، لکن از آن طرف صدایش یکجور زنانه ای کلفت بود و آدم را به شک می انداخت. هم محبت مادرانه داشت، هم صلابت پدرانه. از روی سبیل داشتنش هم نمی شد به قضاوتی دقیق و قطعی رسید چون موش ها برخلاف آدم ها همه شان سبیل دارند و زن و مرد نمی شناسند. کسی چه می داند، شاید سازندگان مدرسه موش ها می خواستند با این تصمیم رندانه و حرکت شان بر لبه تیغ، ما را با معضلی اجتماعی که تازه دو سه دهه بعد می خواست رسانه ای شود آشنا کنند.

به هر حال، آقا/خانم معلم مدرسه، با آن خنده های از ته حلقش (که بعدها شکل دیگری از آن را از حنجره مهندس کفاشیان شنیدیم)، در یاد و خاطره همه ما ماند اما در شهر موش های ۲، در مراسم بزرگداشتی که دانش آموزان قدیم و موش وندهای جدید برای ایشان گرفتند، برای همیشه بر این تردید ما نقطه پایانی گذاشته شد و ما به مرد بودن آقا معلم پی بردیم.

سبیل های سفید، پرپشت و «کورت ونه گوت»ی ایشان، جایی برای سوال و شبهه باقی نمی گذاشت. در قسمت جدید، آقا معلم بعد از نزدیک به ۳۰ سال خدمت صادقانه، بالاخره بازنشسته شده و با اجرای همه جانبه «طرح تکریم پیشکسوتان»، شأن و منزلت اجتماعی خود را باز می یابد. در واقع موش وندان شهر موش ها با این حرکت خود نشان می دهند مثل همه ما ایرانی ها، حرمت موی سفید را می دانند و احترام قدیمی ها را نگه می دارند.

آشپزباشی

(صداپیشه: حسن پورشیرازی / مرحوم رضا ژیان)

«قربون کپل خودمون!» وقتی «موشیرو می شونه» مثل گاو می لمباند (سوءتفاهم نشود، چون موش خودش یکجور حیوان است، تشبیهش به حیوانی دیگر توهین حساب نمی شود. عین اینکه شما به خاطر چشم ها بادامی کسی، بهش بگویید شبیه چینی هاست) و چشم بچه موش ها درآمده بود که این چرا اینقدر می خورد، آشپزباشی با این «تیکه» ظریف و هوشمندانه و ملو، همه را به خنده واداشت.

او غیر از مهارت در آشپزی و تخصص در فراهم آوردن هرگونه ماکارونی، اسپاگتی و پاستا، دست راست و معاون اجرایی آقا معلم در آن سفر اودیسه وار به قصد نابودی «اسمشو نبر» محسوب می شد؛ با آن تکیه کلام «بابام جان»ش و با توجه به سن و سالی که از او گذشته بود، همراهی اش با بچه موش ها جالب به نظر می رسید.

متاسفانه آشپزباشی در شهر موش های ۲ به رحمت خدا رفته (شاید این مسئله با درگذشت خدابیامرز ژیان بی ارتباط نباشد) و عکسش با نواری سیاه در کنار، زینت بخش میادین و اماکن عمومی شهر است. به این ترتیب، موش وندها نشان می دهند که هرگز دلیری ها و سلحشوری هایی قهرمانان ملی خویش را از یاد نمی برند.

کپل

(صدا پیشه: حمید جبلی)

آن وقت ها نمادی از پرخوری، شکم پرستی و رژیم غذایی نامناسب بود. حتی دکمه های جلیقه خال مخالی سفید و قرمزش به هم نمی رسید و نمایان بود بخش هایی از پیکرش می توانست شامل قوانین منشوری تلویزیون شود. درس و مشق درست و حسابی هم نداشت و یحتمل با تک ماده و تجدیدی های فراوان دیپلمش را گرفت.

به این ترتیب، همه فکر می کردیم او آخرش هم در زندگی هیچی نمی شود. حتی یک بار نزدیک بود جان بی مقدارش را بر سر ناخنک زدن به غذای «می شونه» از دست بدهد. کپل به خاطر مجموعه این رفتارها، گهگاه به عنوان ضد الگو و «ادب از که آموختی؟» از طرف پدر و مادرها برای ما مطرح می شد، لکن گذر زمان، ازدواج موفقیت آمیز و توفیقش در ربودن تک خال کلاس و موقعیت شغلی و اقتصادی اش نشان داد همگی بر اشتباه بودیم و یک بار دیگر بر این فرضیه که «تمام مردهای جذاب جهان چاق اند» صحه گذاشت.

شهر موش های ۲، خیلی به چند و چون تبدیل شدن کپل به بزرگترین رستوران دار خاورمیانه و تصاحب یک ناهارخوری عظیم و باشکوه در حد لئون و نایب نمی پردازد اما برخورد او در شب مهمانی با همکلاس های سابق و تاکیدش بر «دونگی بودن» میز، به تنهایی گویای همه چیز هست. از ما که گذشت اما باشد که مسیر موفقیت او چون چراغی فراروی نسل های آینده قرار بگیرد و بفهمند تا وقتی پیام نور و غیرانتفاعی و علمی کاربردی و طرح پودمانی هست، جایی برای نگرانی وجود ندارد.

نارنجی

(صداپیشه: فاطمه معتمد آریا)

نارنجی اگر کودکی و نوجوانی اش را در این روزگار می گذراند، تردید نداریم که در چالش آب یخ شرکت می جست و کاور فوتوی صفحه شخصی اش را با تایپوگرافی شعری از سهراب می آراست مبنی بر اینکه «به سراغ من اگر می آیید…». با تکیه کلام معروف «ایـــــســـش… بدم می آد از اینجور بچه موش ها» سوژه خنده کلاس بود و بیشتر طعمه دسیسه های کپل به معاونت دم باریک قرار می گرفت.

طفلک دم باریک روح لطیفی داشت و نقشه دیگری جز شوخی سالم و ساختن فضایی بانشاط در کلاس در ذهنش نمی چرخید، لکن کپل قصدش ازدواج بود و به مرور نشان داد که «شیر بونه ش بود، برا عسل می اومد».

خانم نارنجی با جراحی های پی در پی زیبایی (تحت لوای «عمل انحراف بینی»)، پروتز، کاشت گونه و غیره، در شهر موش های ۲ به نوعی تبدیل به جوان اول شده. او اگرچه زندگی پروانه ای خاصی با کپل ندارد اما به خوبی فهمیده که همه چیز که عشق نیست و در تلاش است با کرم خیار و ماسک پوست صورت و جلسه های نخودچی خوران (و لابد فنگ شویی و گل چینی و یوگا در آینده)، خلأهای پیش آمده را پر کند.

دم باریک

(صداپیشه: ایرج طهماسب)

تنها بچه موش مدرسه که هیچ ویژگی خاص و منحصر به فردی نداشت و این را از همان اسمش می شد فهمید. آخر «دم باریک» هم شد اسم، وقتی دم همه موش ها باریک است؟ با این وجود به واسطه روح پاک و بی آلایشی که داشت و آوازهایی که با آن صدای فالش و صددرصد خارجش در دستگاه ماهور می خواند، در خاطره ها ماندگار شد.

دم باریک در شهر موش های ۲، سمبل روح طبقه کارگر است که بار سنگین توسعه و پیشرفت منطقه را به دوش می کشد اما همواره توسط پرولتاریای بورژوای پول پرست (نارنجی) مورد عتاب و تخطئه قرار می گیرد.

اگر نبود رندی و زیرکی کپل خان که می دانست حفظ و حراست از رستوران به هر قیمت مهمترین وظیفه است و این مهم بدون حضور دم باریک ها ممکن نیست، کسی نمی دانست چه به روز و روزگارش خواهد آمد.

البته شاید دست سرنوشت بازی های دیگری در آستین داشته باشد؛ در آینده ای نه چندان دور، نارنجی و کپل خان، آقازاده دم باریک را به غلامی بپذیرند و به میمنت، وصلت فرخنده بین «مشکی» و «صورتی»؛ دم باریک هم بالاخره به نان و نوایی برسد؛ سفری به ترکیه یا تایلند برود و غم فراق همسر درگذشته اش را به باد فراموشی بسپارد.

عینکی

(صداپیشه: رضا میگانی/ رضا پرنیان زاده)

در مدرسه موش ها، هنوز دموکراسی و فرآیندهای انتخاباتی خیلی فراگیر نشده بود و «نماینده» هر کلاس به جای اینکه در یک انتخابات آزاد و رقابتی برگزیده شود، به صورت انتصابی توسط نهاد متمرکز قدرت یعنی آقا معلم تعیین می شد. بعدها بود که جنبش موشی به شهر موش ها هم رسید و سازمان های مردم نهاد فربه تر شدند.

«عینکی» که با آن فریم گرد و کائوچویی، قاعدتا بچه خرخوان شهر موش ها بود و قیافه اش شبه «نِرد» داشت و شبیه ترین موش به آقا معلم محسوب می شد، به عنوان مبصر نقش پل ارتباطی بین مردم و مسئولان را ایفا می کرد و دقیقا به همین دلیل، خیلی بین بچه موش ها محبوب نبود.

او بعدها تحصیلاتش را ادامه داد و بعد از اخذ مدرک دکترا در پزشکی، به عنوان طبیب شهر موش ها به انجام وظیفه پرداخت. عینکی با ازدواج با یکی از همکلاسی های دوران مدرسه یعنی سرمایی، نشان داد که خیلی هم موش چشم و گوش بسته ای نبوده و علاوه بر عرصه علم و دانش، برای سایر حوزه های زندگی خود نیز برنامه ریزی دقیقی داشته است.

دم دراز

(صداپیشه: راضیه برومند)

ظهور و سقوط دم دراز، از قسمت اول تا قسمت دوم شهر موش ها، مصداقی عینی بر مثل معروف «روزگار است که عزت می دهد گه خوار دارد» محسوب می شود. شخصیتی که در بخش قبلی نقشی کلیدی در نجات شهر از دست گربه سیاه و بدجنس داستان داشت و با حرکت شجاعانه و ریسکی خود در دقیقه ۹۰، همگان را زندگی دوباره بخشید؛ در این بخش غیر از داشتن چهار سر اولاد افتخار قابل ذکر دیگری ندارد.

گوش دراز

(صداپیشه: مرحوم کامبیز صمیمی مفخم)

الگویی درست از بهره گیری پتانسیل های موجود و به فعل در آوردن نیروهای بالقوه، گوش های دراز درازگوش (که اسمش گرچه انسان را به یاد الاغ می اندازد اما به دلیلی که پیش تر گفته شد مصداق توهین محسوب نمی شود) که در زمان تحصیلات دبستان، کارکردی جز گزارش نزدیک شدن آقا معلم به کلاس نداشت، امروز او را به درجه سرهنگی رسانده و به عنوان «کلنل درازگوش»، مسئول ژاندارموشی شهر موش ها کرده است.

درازگوش گرچه در حفظ امنیت و برقراری نظم و آرامش در فضای شهری نهایت اهتمام را به کار می بندد و حتی در برابر ناز و اداهای خانم نارنجی صبوری پیشه می دارد اما خب به هر حال، امکانات و تجهیزاتش برای مقابله با «اسمشو نبر» کفایت نمی کند. صحنه ای که درازگوش با پیژامه راه راه در صحنه جرم حاضر می شود، تجسم تمام عیار وظیفه شناسی و تلاش شبانه روزی برای آسایش موشوندان است.

خوش خواب

(صداپیشه: مجید شناور شیرازی)

از این یکی غیر از چشم های پف کرده، پلک های خوابیده، صدای خروپف و البته زیرشلواری کم نظیرش چیزی بیشتر به یاد نمی آوریم. برخلاف آنچه در بادی امر به نظر می رسد، خوش خواب وارد صنف لحاف و تشک و حوله و بالش ابری شهر موش ها نشده و با هیات نظامی گری، به عنوان معاون ارشد درازگوش سر از ژاندارمرموشی درآورده است. اینکه حفاظت از جان و مال و ناموس شهروندان به چنین شخصیتی با چنان قابلیتی سپرده شده، به خودی خود گواه این مسئله است که رانت خواری و رانت بازی منحصر به آمریکا و انگلیس نیست. (با تشکر از جناب فلاح)

سرمایی

(صداپیشه: آزاده پورمختار)

سرمایی گرچه یک ماده موش بود اما از نظر روحیه و خلقیات شباهت غریبی به پدران ما داشت. این را می شود از علاقه افراطی هر دو طرف به خاموش کردن کولر دانست. سرمایی غیر از یک ویژگی آب و هوایی و آن قیافه پوشیده در کلاه و شال گردن و صدای تودماغی، مشخصه مهم و بزرگ دیگری نداشت.

او سرانجام با یکی از موش های اخلاقگرا، دانشمند و به واقع مرد زندگی مدرسه شان یعنی عینکی ازدواج کرد و به عنوان موش آزمایشگاهی عارضه سرماخوردگی تا مدت ها تحت درمان مستمر قرار گرفت.

موشیرو می شونه

از اخلاق توشیرو می فونه معروف که با شعار «من موشیرو میشونه/ هیچ جا ندارم خونه» از دل جهان سامورایی پرور ریش قرمز کوروساوا پا به داستان شاد و شنگول مرضیه برومند نهاد و دریچه ای از گفتگوی تمدن ها را به سوی شهر موش ها باز کرد، موشیرو می شونه در قسمت دوم، تنها لحظاتی کوتاه در پایان فیلم حاضر می شود و نوید قسمت سوم شهر موش ها را در آینده ای نزدیک می دهد.

سید احسان عمادی

لینک منبع : لینک به مطلب