جلال شمس آذران (۱۳۵۰ تبریز) جوانی اش را اغلب با شعر سر کرد و سپس به عکاسی روی آورد. اشعار او انتزاعی و گاه سرد بودند. در این نوشته کوشش می کنم وضعیت وی را با زمینه هایی از شعر و عکس روشن کنم. شمس آذران در حریم خصوصی خود، خدایی بود که اشیای پنهان می آفرید و زنی داشت که با او سخن نمی گفت:
زن درون من/ حرف نمی زند/ نگاه نمی کند/ موهایش را شانه نمی زند/ در آینه/ لبخند نمی زند/ زن درون من/ خواب است/ تمام فصل/ با تمام عروسک هایش/ زن درون من/ نمی زاید/ نمی زاید
این لحن او را بی مخاطب می ساخت. نثر او در واقع، طوری چیده شده که خود می شنود و خود می گوید. تنهاییِ بی صورت، فقط این گونه می توانست به تجربه درآید:
دیگر باز نخواهم گشت/ ادامه ی عمر/ در آینه خواهم بود/ در بی وزنی تمام
آینه تکرار تنهایی ست. او می آفریند، می چیند و دوباره متلاشی می کند. شعر بهتر از عکس می توانست چنین خدایی را در او جا بیندازد. فضای شعر بر واژه ها استوار است و فضای عکس بر تصویر، بنابر این، آزادی عمل در شعر بیش تر است: بیش تر می تواند حضور خود را نشان دهد و برعکس، در عکاسی ما محو جهان واقعی هستیم و در جریان حوادث آن فقط تماشاگریم. این خط فکری را در آثار اولیه ی او می بینیم. تجربه های اولیه ی او ، همواره پر از خالی کردن و کاستن از نمادهای عمومی ست. حذف می کند تا به تصویر دل خواه خود دست یابد. نمادهای دست و پاگیری که شعر او را بدآهنگ و بدمنظره می کند. او در مقام خدایی، جهانی را می آفریند که سادگی پایان ناپذیری دارد: اوست و اشیایی که از آنِ اوست.
عنوان | فایل | |
---|---|---|
بازخوانی آثار جلال شمسآذران | application/pdf ۱.pdf ۱,۲۵۵ KB |
خلیل غلامی