تارانتینو را خیلی ها دوست دارند و خیلی ها او را دیوانه می دانند. او در حالی که اثری هنری می آفریند، پیام خود را به سرگرم کننده ترین شکل ممکن به مخاطب می رساند. دقیقا عاشق فیلم است.

«تارانتینو» یا عاشقتان می کند یا متنفر!

تارانتینو را خیلی ها دوست دارند و خیلی ها او را دیوانه می دانند. او در حالی که اثری هنری می آفریند، پیام خود را به سرگرم کننده ترین شکل ممکن به مخاطب می رساند. دقیقا عاشق فیلم است. فیلم او یک تجربه است؛ حادثه ای که باید در آغوش گرفت و گرامی داشت. عده ای از منتقدان، کمی زیاده روی در روی صحنه، در واکنش ها و در مجموع اغراق کلیشه ای را چاشنی فیلم های او می دانند. اما همین که سهم او در جنبش های سینمایی را درک کنید، به اشتیاق مطلق او به «هنر» پی می برید.

تارانتینو صرفا یک فیلمساز نیست، بلکه تکنسینی مبتکر است که می تواند پروسه منظم فیلمسازی را نابود کند. در هر صورت او یکی از محبوب ترین کارگردان/ نویسنده های سینماست که بسیار نزدیک به ورژن زنده ژان لوک گدار است؛ البته تجاری تر از او.

در فیلم های او کاراکترها نقش مهمی دارند. او درگیر حرکات و جابجایی های فیزیکی نیست؛ بیشتر نویسنده ای است که بر اهمیت کاراکترها و چگونگی پیشرفت شان در خط داستان تاکید می کند. کاراکترهایش در فضای فیلم با شرایط بحرانی که خود برای خود ایجاد کرده اند، دست و پنجه نرم می کنند. در آثار او خشونت بسیار است اما اغلب در شرایطی که شخصیت در لحظه آنچنان خود را به شدت تحت فشار می بیند و راهی جز اعمال خشونت برایش نمی ماند.

علاوه بر تمام این ویژگی ها، تارانتینو از آن دسته کارگردان هایی است که در آثار خود علامت و امضای مخصوص دارند و در مورد او این علایم بسیارند. او عاشق استفاده از تردید مارک هاست. احتمالا با دانستن بعضی از آنها، با دیدن پنج دقیقه از فیلمی که برای اولین بار می بینید، می توانید حدس بزنید کار، کار تارانتینوست.

۱ صندوق عقب یا کاپوت ماشین

در «سگدانی»، «داستان عامه پسند»، «از گرگ و میش تا طلوع»، «جکی براون»، «بیل را بکش» و «ضد مرگ»

۲ زاویه دید جسد

در «داستان عامه پسند»، «جکی براون» و «SCI»، زاویه بسته ای که یک یا چند کاراکتر لحظاتی به جسد خیره می شوند.

۳ زاویه دید چشم خدا

این صحنه کاملا از بالای سر بازیگر فیلمبرداری می شود و کارگردان این را به کار می گیرد تا نشان دهد چیزی بزرگتر از آنچه شخصیت می بیند یا انجام می دهد، وجود دارد (چیزی مثل آگاهی باطنی سینمایی). این شات در «جکی براون» و چندین بار در «بیل را بکش ۱ و ۲» مورد استفاده قرار گرفته است.

۴ استفاد از صحنه سیاه و سفید

استفاده از این سکانس ها قطعا به خاطر علاقه او به نخستین فیلم های دنیای سینما تا دوران موج نو فرانسه است. در «بیل را بکش ۱ و ۲» و «ضد مرگ» سکانس های سیاه و سفید می بینیم.

۵ پای برهنه

سکانسی که تارانتینو در اغلب فیلم هایش از آن استفاده کرده، کلوز آپ پای برهنه است. این سکانس در «داستان عامه پسند»، «از گرگ و میش تا طلوع»، «چهار اتاق»، «عاشقانه واقعی»، «ضد مرگ»، «بیل را بکش ۱ و ۲» و «لعنتی های بی آبرو» گرفته شده.

۶ رستوران یا بار

«سگدانی»، «داستان عامه پسند»، «جکی براون»، «ضد مرگ»، «بیل را بکش ۱ و ۲»، «لعنتی های بی آبرو».

۷ دستشویی

در «از گرگ و میش تا طلوع»، «بیل را بکش ۱ و ۲»، «داستان عامه پسند»، «جکی براون»، «ضد مرگ»، «سگدانی»، «عاشقانه واقعی» سکانس هایی در دستشویی فیلمبرداری شده است.

۸ سکانس های ماشین

«از گرگ و میش تا طلوع»، «بیل را بکش ۲»، «داستان عامه پسند»، «جکی براون»، «ضد مرگ» و «سگدانی». شخصیت ها زمان قابل توجهی را در ماشین سپری می کنند.

۹ حالت آماده باش

صحنه آماده باش مکزیکی زمانی است که بیش از دو رقیب با تفنگ یکدیگر را تهدید می کنند. این صحنه برای اولین بار در اسپاگتی وسترن کلاسیک «خوب، بد، زشت» (۱۹۹۶) سرجیو لئون که یکی از فیلم های مورد علاقه تارانتینوست، دیده شد. تارانتینو در چند فیلم خود از آن استفاده کرده است: «سگدانی»، «عاشقانه واقعی»، «داستان عامه پسند» و «لعنتی های بی آبرو».

۱۰ لباس های سیاه و سفید

تارانتینو می گوید که اینها «زره» شخصیت ها هستند. در «سگدانی» همه کت و شلوار سیاه و سفید به تن دارند. در «داستان عامه پسند» میا وینسنت و جولر، در «جکی براون»، جکی کت و شلواری را که می خرد، به تن مانکنی که از میا الگوبرداری شده می پسندد، همچنین در «بیل را بکش ۱ و ۲»، «SCI» و «لعنتی های بی آبرو» شخصیت ها اینگونه لباس پوشیده اند.

۱۱ صحنه شکنجه

بیشترین چیزی که در فیلم های تارانتینو مخاطب را می آزارد، صحنه های شکنجه است. وقتی این شخصیت ها را گروگان می گیرند، انگار دست و پای ما را هم بسته است: «سگدانی»، «عاشقانه واقعی»، «داستان عامه پسند»، «بیل را بکش ۱»، «لعنتی های بی آبرو».

۱۲ چمدان پر (پول یا هر چیز باارزش)

«سگدانی» (چمدان الماس)، «عاشقانه واقعی» (چمدان کوکایین)، «جکی براون» (کیف پر از پول)، «داستان عامه پسند» (چمدان مرموز والاس)، «بیل را بکش ۲» (چمدان پر از پول).

کوئنتین تارانتینو، برای تاکید بیشتر بر دنیای سینمایی ویژه اش، برندهایی ساختگی، از غذا گرفته تا سیگار و حتی نوشیدنی، خلق کرده است. بعضی از این برندها عبارتند از آب میوه جی.اُ. («ضد مرگ»، «بیل را بکش ۱»)، سیگار رِد اَپل («سگدانی»، «داستان عامه پسند»، «چهار اتاق»، «از گرگ و میش تا طلوع»، در «بیل را بکش ۱ و ۲» و «سیاره ارعاب» که البته از آثار یکی از همکاران و بهترین دوستان کوئنتین، رابرت رودریگز است و اجازه استفاده از برندهای تارانتینو را دارد!)، برگر بزرگ کاهونا («سگدانی»، «داستان عامه پسند»، «چهار اتاق»، «از گرگ و میش تا طلوع» و «ضد مرگ») که تارانتینو درباره آن می گوید: این برگر برندی ساختگی نیست و در دهه ۷۰ واقعا فروخته می شد.

یکی دیگر از خصوصیات جالب فیلم های تارانتینو اسامی مکرر شخصیت هاست و اینکه بعضی از کاراکترهای یک فیلم او (که اغلب فقط نامی از آنها برده می شود) با کاراکتر فیلم دیگرش در ارتباطند: ویک وگا (آقای بلوند) در «سگدانی» و وینسنت وگا در «داستان عامه پسند» خانواده مک گرو (شخصیت کلانتر مک گرو که در «از گرگ و میش تا طلوع»، «بیل را بکش»، «ضد مرگ»، «سیاره ارعاب» و «آسیاب خانه» را مایکل پارکز بازی می کند؛ پسر واقعی مایکل پارکز، جیمز، در نقش یک وکیل با نام ادگار مک گرو در «ضد مرگ» و «بیل را بکش» ایفای نقش می کند و دختر کلانتر مک گرو، داکوتا (با بازی مارلی شلتون)، در «ضد مرگ» و «سیاره ارعاب» ظاهر می شود لی دونوویتزِ «عاشقانه واقعی»، پسر گروهبان دانی دونوویتزِ «لعنتی های بی آبرو» است بانی در «سگدانی»، «عاشقانه واقعی» و «داستان عامه پسند» پرستار است که در دو فیلم اول فقط از او نام برده می شود.

در فیلم های او اسامی جو، دیمیک، آلاباما، فلوید، جودی، لنس، ماروین، اسکگنِتی چندین بار تکرار شده است. به مدونا و نام پم گریر (که نقش «جکی براون» را ایفا می کند)، در چندین فیلم رجوع می شود.

طرفداران او خیلی از قوانین فیلم هایش را می دانند، و اتفاقا از درست از آب درآمدن پیش بینی های شان لذت می برند. در فیلم های او آدم های بد می میرند، اما کسی که آدم کشته یا بانک زده الزاما شخصیت بد فیلم نیست. او یک نویسنده واقعی است. همه چیز در فیلم هایش عجیب و افراطی است، و این ذات حقیقی سینماست؛ فیلم ها اطناب آمیزند. اما واقعیت چنین نیست. فقط یک کارگردان واقعی است که کلیشه ها را می شناسد و آنقدر جرأت آن را دارد که در اوج هنر آنها را به بازی می گیرد.

وقتی به شما می گویند مربعی بکشید، چهار خط مساوی را، با دقت فراوان، صاف بر هم عمود می کنید. وقتی به شما می گویند شعری بگویید، واژه ها را با فکر زیاد به وزن می آورید و آن را می نویسید. وقتی می گویند خانه ای بسازید، سال ها در دانشگاه درس می خوانید و سال ها پس از آن هم وقت صرف آموختن تجربه می کنید تا خانه ای بسازید.

این قواعد در ذهن و روح و زندگی همه انسان ها یکی است، ولی انسان های کمی پیدا می شوند که همین قواعد را طور دیگری می بینند و انسان های کمتری هم هستند که قواعد خودشان را تعریف می کنند و به دیگران دیکته می کنند؛ برای کشیدن مربع، مداد را روی کاغذ می گذارند و می کشند، شاید حاصلش خطی منحنی باشد که شما آن را دایره تعریف کنید. برای شعر گفتن و حتی خانه ساختن هم کار خودشان را می کنند و وقتی نتیجه آن را دیدید، مدام از کارشان ایراد می گیرید که اینجای کار اشکال دارد و آنجای کار مشکل.

کوئنتین تارانتینو یک فیلمساز ذاتی است؛ بارها این جمله را شنیده ایم. او نه تحصیلات آکادمیک دارد و نه کتابی درباره سینما خوانده. و فقط به قول خودش، سینما را در سالن های سینما با فیلم دیدن یاد گرفته. او از هر تکه ای از فیلم های تاریخ سینما تکه ای را می دزدد و در فیلم هایش از آنها استفاده می کند؛ درست مانند دورانی که در ویدئوکلوپی کار می کرد و فیلم ها را می دزدید تا ببیند و با سینما آشنا شود.

تارانتینو را از هر نظر می توان به باد نقد گرفت و بر آثارش خرده گیری کرد؛ فیلم های او قطعا پر از اشکالاتی است که هیچ فیلمساز حتی تازه پایی هم دست به آنها نمی زند ولی تارانتینو تا دلتان بخواهد، از این کارها می کند و باز هم می کند. او آنطور فیلم می سازد که همیشه خودش دوست داشته و آنقدر اینطور فیلم ساخته که حالا دیگر برای خودش جریانی مهم در سینما شده و برای ساختن ژانری سینمایی باید به او اقتدا کرد. هر چند کسی نظری میانه درباره او ندارد؛ فیلم بین های حرفه ای یا عاشق او هستند یا از او متنفرند! بله. این جمله را بارها شنیده ایم: تارانتینو یک فیلمساز ذاتی است. ولی مطمئنا این جمله را کمتر شنیده ایم: تارانتینو یک فیلمساز نابغه است.

تارانتینو سال ها فیلم نوآر ساخت؛ با «داستان عامه پسند» شروع کرد و پس از آن «جکی براون» و سری «بیل را بکش» را ساخت. این سه فیلم، که پشت سر هم ساخته شده اند، هر کدام، نشانه هایی نو شاید غیرمتعارف از فیلم نوآرهایی که در سینما شناخته شده بودند، داشتند. «داستان عامه پسند» با آن خط روایی شکسته اش، ساختار داستانی سینمای نوآری را که مخاطبانش را به ساده قصه گفتن عادت داده بود، شگفت زده کرد.

«بیل را بکش» یکی از مهمترین عناصر این سینما را به شکل اعجاب انگیزی تغییر داد: زن اغواگر فیلم های نوآر. که مرلین دتریش کلیشه همیشگی آن شده بود، حالا در قالب اما تورمن، و با شخصیتی عجیب، نشان داده شد و در دو قسمت ساخته شده «بیل را بکش» و احتمالا در قسمت بعدی این سری، که تارانتینو وعده اش را برای چند ده سال دیگر داده در نقش زن اغواگری ظاهر شد با شخصیت یک عروس.

این را داشته باشید و داستانی از سامورایی ها و مرام هایشان را به آن اضافه کنید تا ببینید تارانتینوبا فیلم نوآری که سال ها با خط داستانی مشخصی ساخته می شد و کم کم این ژانر سینمایی فیلمی کاملا آمریکایی شده بود، چه کار کرد!

ولی مهمترین نقطه فیلم نوآرهای تارانتینو در فهرست سینمایی اش، فیلم «ضد مرگ» است. او دیگر سه فیلم نوآر ساخته بود و هر کاری که خواسته بود، با آنها کرده بود. حالا در «ضد مرگ» تارانتینو فقط لازم بود جسارت، و نه مخاطره، یک فیلمساز مولف را به رخ بیننده ها و منتقدان این نوع سینمایی نشان دهد. او، البته، در این بین از فرصتی طلایی هم استفاده کرد و خودش را مقابل منتقدانی قرار داد که با سینمایی روبرو بودند که به گفته خودشان پس از سال ها از شکل گیری این نوع از سینما، تعریف معینی از آن در دست نداشتند. ولی حالا تارانتینو بود که با فیلم های تازه اش، «ضد مرگ»، تعریف معینی از این سینما ارائه کرد.

ضمن اینکه وقتی در این باره صحبت می شود، باید به این نکته توجه کرد که «ضد مرگ» همراه فیلم دیگری، «سیاره ارعاب» ساخته رابرت رودریگوئز، یک مجموعه سینمایی است با عنوان «آسیاب خانه». رودریگوئز که قطعا مرید و همکار تارانتینو است، ابتدا در فیلمش به سینمای نوآر نگاهی ریشخندآمیز داشت و آن را به شکل مضحکه ای نشان داد. سپس تارانتینو در «ضد مرگ» منتقدها و سینماگران را به چالش کشید و آنها را با فیلمی دو بخشی روبرو کرد.

بخش اول «ضد مرگ» درباره سینمای نوآر کلاسیک است؛ سینمایی که در آن تمام عناصرش به شکل مرتب چیده شده اند و ما با داستانی ساده روبرو هستیم که در آن جنایتکاری پیدا می شود، با زنان اغواگری مواجه می شود، و همه آنها را به قتل می رساند.

بخش دوم فیلم با همان شخصیت ها همراه است ولی داستان طور دیگری جلوه می کند. جدا از تمام تغییرات ساختاری که در بخش دوم می بینیم، این بار قدرت بی بدیل دست زنان اغواگر است و بلایی مهلک سر شخصیت اصلی داستان قاتل، تبهکار، جنایتکار می آورند.

گویی «ضد مرگ» مانیفستی است برای فیلم نوآر از طرف کوئنتین تارانتینو؛ گویی با عصبانیت به دیگر فیلمسازها می گوید: «لعنتی! اگر این بار خواستید فیلم نوآر بسازید، باید اینطوری باشد!» حالا دیگر فیلم نوآر کلاسیک، نئونوآر، سایکونوآر و هر چیز نوآر دیگر را فراموش کنید و از این پس، کیوتی نوآر کوئنتین تارانتینو نوآر بسازید!

تارانتینو پس از این فیلم ها دیگر فیلم نوآر نساخت. فیلم بعدی او، «حرامزاده های بی شرف»، فیلمی تاریخی بود و این بار هم با سلیقه و روایت خود تارانتینو و فیلم آخرش «جانگوی رها شده»، فیلمی وسترن بود با سبک و سیاق ویژه خودش.

قطعا او دیگر فیلم نوآری نخواهد ساخت و طبق گفته خودش در زمان ساخت «بیل را بکش» که شاید قسمت سوم آن را ۱۵ سال دیگر بسازد و حالا خبر ساخت آن در آی ام دی بی آمده)، فقط راهی برای خودش باز گذاشته بود که اگر روزی قرار شد جواب فیلمسازهایی را که باب میل او در این ژانر فیلم نساختند، بدهد، ساخت «بیل را بکش ۳» جواب دندان شکنی باشد.

همچنین، همانطور که خلاصه فیلم هشتمش «هشت نفرت انگیز» که در حال ساخت است می گوید، که داستان در دوره پیش از جنگ های داخلی آمریکا می گذرد، به هیچ وجه با فیلم نوآر صرفی مواجه نیستیم: شاید فیلم تاریخی یا وسترن دیگری به پرونده اش اضافه شود، یا حتی حالا با شناختی که از این کارگردان مجنون سینما داریم، با ژانر تازه ای در سینما روبرو باشیم. شاید وسترن تاریخی، یا سایکوتاریخی یا حتی تاریخی نوآر خیلی طول نمی کشد و بهتر است منتظر بمانیم تا ببینیم.

حدیث جانی

لینک منبع : لینک به مطلب