وقتی پایانی نیست، مگر آغازی ممکن هست؟ تا پایانی نباشد، در انتظار کدام آغاز باید بود؟

کدام آغاز؟ کدام پایان؟

وقتی پایانی نیست، مگر آغازی ممکن هست؟ تا پایانی نباشد، در انتظار کدام آغاز باید بود؟ زندگی بر خطی ممتد، همان تکرار بیهوده ای است که در آن، نه هیچ چیز آغاز و نه هیچ چیز تمام می شود. تکرار ملال انگیز روزها و سال ها، چیزی جز مردن پنهانی نیست. روزها و سال های خاکستری، از پی هم می آیند و می روند و ما خوشحال از آن که سال، نو می شود. سال، نو می شود، اما نو شدن سال به ما چه ارتباطی دارد؟ طبیعت، از خواب زمستانه برمی خیزد، برخواستن طبیعت از خواب، چه دخلی به خواب طولانی ما دارد؟ درختان، به کنایه می گویند: دوباره زاده شدیم و سبز گشتیم، ما شکوفه کردیم، و با اشاره می پرسند: ما چنین شدیم، شما چه کردید؟ کدام آغاز را شروع کردید؟ و ما در پاسخ به چنین پرسشی مهیب و عمیق و جدی، و در واکنش به بهار طبیعت، کفش و لباس نو می خریم و به تن می کنیم تا نشان دهیم ما هم نو شده ایم و در برابر این پرسش مقدر در نمانیم. بگوییم ما هم جامه ی نو به تن کرده ایم، ما نیز نو شده ایم. اما رخت و پوشاک نو کجا و جانی شکوفا و جهانی سرسبز کجا؟

علی زمانیان

لینک منبع : لینک به مطلب