شناخت جهان و دریافتن اینکه عمر انسان در این جهان ، کوتاه است و پایداری ندارد و عاقبت هر کس فنا و نابودی است ، موجب می شود افراد خردمند و دانا ، رفتار و کردار مناسب در پیش گیرند و بدنبال آن چیزی باشند که موجب نشاط و شادی خود و دیگران در این دنیای ناپایدار شود .

شادی بطلب

شناخت جهان و دریافتن اینکه عمر انسان در این جهان ، کوتاه است و پایداری ندارد و عاقبت هر کس فنا و نابودی است ، موجب می شود افراد خردمند و دانا ، رفتار و کردار مناسب در پیش گیرند و بدنبال آن چیزی باشند که موجب نشاط و شادی خود و دیگران در این دنیای ناپایدار شود .

شناخت دنیا و درک صحیح از وضعیت انسان و نقش وی در روند تکامل ، برای انسانهای متفکر و بینا ، رفتاری مناسب در همه ادوار زندگی ایجاد می کند و موجب می شود که اینگونه انسانها نه نقش خود را فراموش نمایند و نه رفتار دیگران باعث دگرگونی در تفکر و کردار آنها گردد . در حقیقت وقتی در برهه ای از زمان دنیا بدان روی خوش یا ناخوش نشان دهد ، از مسیر اصلی خارج نمی شوند ، چون کاملاً اگاهند که هیچ یک از رفتارهای جهان ، پایدار و با دوام نیست .

" جهان ، زندگی انسان ، تلاش انسان بر روی کره خاکی ، نتیجه و ثمره زندگی انسان در این دنیا ، مدت و طول عمر بشر و سایر مسائل نظیر اینگونه موارد ، اجل و چگونگی مرگ انسان ، سفر و دنیای پس از مرگ و شرایط روح و جسم مادی ، همه این موارد پرسش و دغدغه انسانهای متفکر بوده است . بسیاری از متفکران و شاعران حکیم یا حکیمان و عارفان شاعر این موضوع که این همه تلاش ، کوشش ، کنکاش ، جنگ و مقابله با افراد و با رویدادهای طبیعی ، چه نتیجه و فایده ای برای انسان دارد و بشر در انتهای عمر خود چه عایدش می شود و چه چیزی توشه راه سفر بعد از مرگ وی است ؟ عمری که زمان خاتمه و اتمام آن را هیچکس نمی داند ،چگونه و با چه کیفیت و روشی باید سپری کرد ؟ و موارد نظیر اینها ، پرسشهایی زیادی در ذهن و تفکر خود داشته اند که بعضی از تفکرات و پرسشها را در شعر خود منعکس نموده اند ." ۱

انسان های متفکر و بینا به وضعیت گذشتکان و آنچه بر سر آنها و داشته های آنان آمده ، عبرت می گیرند و از بسیاری از رفتارهایی که موجب رنجش و ناراحتی همنوعان خود می گردد پرهیز مینمایند . انسانهای حیله گر ، بد طینت ، حسود ، دروغ زن ، جاه پرست ، دامساز و فنته انگیز ، فراموش می نمایند که دنیا برای هیچ کس وفایی ندارد زهر و نوش جهان موقتی است و برای چندگاهی است و عاقبت کار همه رفتن و دل کندن از همه مواهب دنیا است . به همین علت انسانهای هوشمند در همه عمر خود بر این نکته که دنیا ناپایدار است آگاهی و هوشیاری دارند و بدنبال شاد بودن و شاد کردن و دوری از حرص و آزهستند .

" یکی از مسائل مهمی که در کتب دینی و عرفانی در باره آن بسیار سخن رفته است ، نکوهش دنیا و ترک تعلقات آن است . اگر به زندگی بزرگان دینی و عرفا و اولیا بنگریم ، متوجه می شویم که هیچ یک از آنان نه تنها از زندگی اجتماعی گریزان نبوده اند بلکه همواره در متن و در جریان زندگی عادی و جامعه به کار و کوشش مشغول بوده اند. همه این بزرگان مردم را به کار و کوشش می انگیخته اند و آنان را از بیکاری و بطالت پرهیز می داده وبه سعی و تلاش برای گذران زندگی سالم بدون منت از دیگران ترغیب می کرده اند . بهر حال مراد آنها از نکوهش دنیا و مذمت آن ، ترک حیات اجتماعی مثبت نیست بلکه مراد تبری جستن از غفلت و غرق شدن در ظواهر حیات و علاقه وافر به مال و منال دنیا بوده و فراموش نکردن گذران بودن جهان و فریفته نشدن به مظاهر دنیا و غفلت از این مطلب است که دنیا سرای ترک است و بقائی برای آن متصور نیست ." ۲

بعضی از بزرگان شعر فارسی در اشعار خود به مطالبی اشاره کرده اند که روان شناسان امروزی هم ، آن نظرات را تایید کرده اند .سنایی گفته است " مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده " ، در روانشناسی امروز هم معتقدند که انسان برای امری که هنوز وقوع نیافته ، نباید از آن ترس داشته و بی مورد نگران باشد . هر کسی در طول زندگی خود نیز بارها آزمایش کرده است که بابت وقوع مواردی از پیش نگران بوده یا ترس داشته است ، ولی آن واقعه بگونه ای روی داده است که هیچ نتیجه نامناسب نداشته یا حداقل آنکه اثبات شده که آن ترس و نگرانی قبلی تا حد زیادی نابجا بوده است .

دیدگاه سخن سرایان پارسی نسبت به دنیا و رفتار انسان در این جهان ناپایدار متفاوت و گونه گون است . بعضی به دنیا بسیار بدبینانه نگریسته و بر کوتاهی عمر و پنج روزه بودن ، حتی یک روزه و دمی و لحظه ای مانند کردن آن پرداخته اند و دنیا را سراسر فسوس و فریب ، خس و پست فرض کرده اند چون جهان مانند کاروانسراست و هر لحظه جای کس دیگر است . تعداد دیگر از سخن پردازان شیرین گفتار ، در عین آگاهی به کوتاهی حضور انسان در دنیا ، به علت آنکه از بعد از مرگ خبری ندارند و از رفتگان راه دراز عمر، بازآمده وجود ندارد که به ما بگوید در آن سرا چه خبر است و آخر کار جهان چیست ، سفارش بر گرد غم نگشتن و بدنبال بدی نبودن دارند. پس شادی بطلبیم و غم جهان گذران نخوریم .

همه بزرگان شعر و ادب فارسی در باره ناپایداری و گذران بودن جهان و بدی نکردن در عمر کوتاه و بدنبال نیکی بودن ، ابراز نظر نموده و اشعاری نغز و دلنشین سروده اند .

در این نوشته ، سیری در اندیشه بزرگان شعر و ادب پارسی می شود تا بدانیم که این بزرگان در باره دنیا و عمر انسان که نسبت به ابعاد جهان هستی ، چون خوابی و خیالی و دمی است ، چه می اندیشیده اند و چه نظراتی دارند .

فردوسی

جهانا سراسر فسوسی و باد

به تو نیست مرد خردمند شاد

به کردارهای تو چون بنگرم

فسوس است و بازی نماید برم

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

***

زمانه سراسر فریب است و بس

نباشد بسختیت فریاد رس

جهان را نمایش چو کردار نیست

بدو دل سپردن سزاوار نیست

خیام

از جمله رفتگان این راه دراز

بازآمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمیایی باز

***

هر یک چندی یکی برآید ، که منم

با نعمت و با سیم و زر آید ، که منم

چون کارک او نظام گیرد ، روزی

ناگه اجل از کمین درآید ، که منم

***

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره خاک کیقبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

ناصر خسرو

جهان اگر شکر آرد بدست چپ سوی تو

بدست راست درون ، بیگمان تبر دارد

***

زی من یکی است نیک و بد دهر از آنک

سورش بقا ندارد و نه شیونش

آمیخته است زهرش در نوش او

آویخته است تیره اش با روشنش

منوچهری

ای دل ، چو هست حاصل کار جهان عدم

بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم

سنائی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

منه بر خط گردون سر ز عمر خویشتن برخور

که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

فخرالدین گرگانی

چه باید رفته را اندوه خوردن

همان نابوده را تیمار بردن

نز اندوه تو دی با تو بیاید

نه از تیمار تو فردا بپاید

پس آن بهتر که با رامش نشینی

ز عمر خویش روزی خوش ببینی

اگر صد سال باشی شاد و پیروز

همیشه عمر تو باشد یکی روز

اگر سختی بری گر نام جوئی

ترا آن روز باشد کان دروئی

حافظ

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

***

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است

بهتر آنست که من خاطر خود خوش دارم

***

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

سعدی

گرت چو چنگ ببر درکشد زمانه دون

بس اعتماد مکن کانگهت زند که نواخت

***

ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست

دیگران در شکم مادر و پشت پدرند

***

خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست

بس اعتماد برین پنج روز فانی نیست

گلیست خرم و خندان و تازه و خشبوی

ولیک امید ثباتش چنانکه دانی نیست

اگر ممالک روی زمین بدست آری

بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست

دل ای رفیق درین کاروانسرا مبند

که خانه ساختن آیین کاروانی نیست

***

بر مرد هشیار دنیا خس است

که هر مدتی جای دیگر کس است

مروزی

غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد

ای بس عزیز را جهان کرد زود خوار

جمال الدین اصفهانی

از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست

زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند

جز نحوست نیست قسم ما ز دوران فلک

کوکب سعد ای عجب کوئی برین طارم نماند

وحشی بافقی

وحشی مجال نطقِ تو در بزم وصل نیست

طی کن بساط عرض تمنای خویش را

پروین

شالودۀ کاخ جهان بر آبست

تا چشم بهم بر زنی خرابست

ایمن چه نشینی درین سفینه

کاین بحر همیشه در انقلابست

***

زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس برگردد

***

رهی معیری

به سودای محالم ، ساغر می ، خند خواهد زد

اگر پیمانۀ عیشی ، درین ماتم سرا خواهم

***

" رهی" چو برق شتابنده خنده ای زد و رفت

دمی نماند ، چو نوری که از شهاب دمید

***

همچو نرگس تا گشودم چشم ، پیوستم به خاک

گل دو روزی بیشتر ، مهمان گلشن نیست نیست

***

" رهی " از امید باطل ، ره آرزو چه پویی؟

که سراب زندگانی ، به خیال و خواب ماند

***

غمخانه ایست وادی کون و مکان ، رهی

آسودگی اگر طلبی ، جای دیگر است

***

جلوۀ برق شتابنده بود ، جلوۀ عمر

مگذر بادۀ مستانه ، که شب در گذر است

***

تکیه بر گردون مکن ای دل که جز مکر و فریب

نیست رنگی این رواقِ لاجورد آلود را

***

هستی چه باشد؟ آشفته خوابی

نقشِ فریبی ، موجِ سرابی

در بحر هستی ، ما چون حبابیم

جز یک نفس نیست ، عمرِ حبابی

از هجر وصلم ، حاصل همین بود:

یا انتظاری ، یا اضطرابی

فریدون مشیری

چون بوم بر خرابۀ دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته، مهیا نشسته ایم

***

بیا ای نازنین تا شاد باشیم

بیا از بند غم آزاد باشیم

بیا تا مانده از شور جوانی

نکو دانیم قدر زندگانی

بیا تا آگه از باد خزانیم

دمی قدر گلستان را بدانیم

بیا تا هست دمسازی به از غم

نشاید گشت با غم یار و همدم

بیا جانا جهان بی اعتبار است

بیا این عمرها ناپایدار است

بیا از آب بشنو در این دشت

که گوید ؛عمر چون بگذشت ، بگذشت

مگر نه خاک ره این خرابه باید شد ؟

بیا که کام بگیریم از این جهان خراب

عماد خراسانی

الحق جهان افسانۀ تاریک پر غمی است

شام دراز تیرۀ با خواب توامی است

این گیر و دار عمر بغیر از خیال نیست

معلوم نیست حاصل این گیرودار چیست

حجت الله مهریاری

پانوشت :

۱- حجت الله مهریاری – جهان آیینه گون هیچ بر هیچ – وبلاگ اردیبهشت – ۱۳۹۰

۲- حجت الله مهریاری – از این سرای ترک و فرهاد کش ، فریاد – سایت آفتاب – ۱۳۸۸

لینک منبع : لینک به مطلب