مطلب پیش رو به بررسی پدیده توسعه از دیدگاه واژگانی پرداخته که از انها به عنوان واژگانی یاد شده که عاملی بر عقب نگه داشته شدن کشورها در مسیر توسعه تاکید دارد.

توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی درگیرو دار واژه سازی ها

چکیده

مطلب پیش رو به بررسی پدیده توسعه از دیدگاه واژگانی پرداخته که از انها به عنوان واژگانی یاد شده که عاملی بر عقب نگه داشته شدن کشورها در مسیر توسعه تاکید دارد.

مقدمه

کتاب شناخت، ماهیت و عملکرد امپریالیسم که توسط دکتر همایون الهی به رشته تحریر در امده است از جمله کتابهایی محسوب می گردد که سعی کرده با یک رویکرد سوسیالیستی پدیده عدم توسعه در کشورهای جهان سوم را مورد بررسی قرار دهد. در این کتاب انچه که مورد تاکید این نویسنده قرار گرفته است سیاست های استعماری کشورهای غربی در قبال کشورهای جهان سوم است که به عنوان بحث محوری این کتاب نویسنده بر ان تاکید بسیار کرده است و در واقع از ان به عنوان عامل اصلی عقب افتادگی در میان کشور های جهان سوم یاد شده است. انچه را ما در این مقوله قصد بررسی ان را داریم نگاهی است نقادانه به فصل چهارم این کتاب تحت عنوان "اصطلاحات گمراه کننده" که از ان به عنوان روشی در جهت عقب نگه داشته شدن کشورها مورد تاکید نویسنده این کتاب قراز گرفته است. بخش های دیگر این کتاب نیز می تواند در جای خود مورد نقد و بررسی قرار گیرد اما انچه توجه من را در خصوص بررسی این فصل از کتاب به خود جلب کرد زاویه دید نویسنده این کتاب در تحلیل شرایط بود که به نظر می امد با بررسی و نقد این فصل از کتاب بتوان کلیات تحلیل های موجود در فصول متعدد این کتاب را به چالش کشید.

معیار ها و شاخصه های توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی در یک کشور

جواز ورود به بحث توسعه نیازمند در اختیاد داشتن ابزار هایی است برای سنجش میزان توسعه یافتگی و یا عدم توسعه یافتگی در یک کشور و یا یک جامعه از این رو در بررسی های پدیده های که عموما با عوامل ناپایدار اجتماعی سر و کار دارد می طلبد که هر یک از این شاخصه ها را به صورت جدا گانه بررسی کرد و عموما بر هر شاخصی استانداردی تعیین کرد تا بتوان منحنی کیفی این فرایند را که سیر صعودی و یا نزولی دارد را با میزان رضایت عمومی از این شاخص مورد نظر به عنوان استاندارد مورد قبول برای سنجش پیشرفت و یا عدم پیشرفت مورد بررسی قرار داد.

از انجا که این پدیده و شاخص ها می تواند در برهه هایی از زمان به شکل منحنی رو به رشد و یا روبه نزول در اید می توان از حد فاصل این منحنی ها به عنوان میزان رضایت مندی در سطح عمومی جامعه یاد کرد ، همچنین می توان از سرعت رسیدن به این استانداردها به سطح بالا یا سطح پایین تر به عنوان شدت نوسازی و توسعه و یا شدت بازگشت به عقب یاد کرد.

مهمترین شاخصه های توسعه یافتگی

الف) میزان تولید و درامد سرانه ملی به همراه زیرساختهای اقتصادی پویا و دانش بنیان: از مهمترین شاخصه هایی که می توان از ان به عنوان معیاری برای سنجش توسعه یافتگی در یک جامعه یاد کرد میزان سرانه تولید در ان کشور می باشد ، مازاد تولیدی که در یک کشور به دست می اید معیاری برای سنجش رشد یک کشور به حساب می اید. رشد اقتصادی مداوم می تواند باعث قدرت یافتن یک یا چند صنعت مادر در جامعه شود و در نهایت زمینه برای بوجود اوردن و توسعه دادن زیر ساخت های اقتصادی جدید را فراهم می اورد. بنابراین میزان توسعه یافتگی و پویایی اقتصادی که توان رقابت با بازارهای جهانی را داشته باشد یکی از مهمترین عوامل سنجش میزان توسعه یافتگی در یک کشور می باشد و این نمی تواند تحقق یابد مگر در سایه صنایعی که دانش بنیان باشند.

ب) میزان درامد افراد و سطح رفاه عمومی افراد در جامعه: درامد های افراد در یک جامعه به عنوان یکی از مهمترین عوامل سنجش توسعه یافتگی در یک کشور محسوب می گردد چرا که هر چه در امد افراد یک خانوار بالا تر باشد افراد خانوار از سطح زندگی بهتر و به تبع ان پس انداز بیشتر برخوردار خواهد بود که مجموع این عوامل را می توان به عنوان میزان سطح رفاه عمومی در جامعه برشمرد ، هرچه میزان سطح رفاه عمومی در جامعه کمتر باشد چهره خشن فقر در کشور کمتر نمایان می گردد از این روست که می توان میزان استاندارد موجود در یک کشور را با کشورهای در حال توسعه یافته سنجید ، هر چه سطح این استاندارد به کیفیت مطلوب نزدیک تر باشد سطح توسعه یافتگی بیشتر خواهد بود.

ج) نهادهای مدنی و سطح نهادینگی این نهادهای در یک اجتماع: نهادهای مدنی در جوامع امروزی به عنوان یکی از شاخصه های مهم توسعه یافتگی به حساب می ایند. کار کرد این نهاد های به عنوان بخشی از خدمات اجتماعی در یک جامعه میزان مشارکت تک تک احاد جامعه را در تعیین سرنوشت خود فراهم می اورد به طوری که بخش عظیمی از خدمات اجتماعی و فعالیت های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی از دوش دولت ها برداشته شده و به بخش خصوصی که در ار تباط مستمر با دولت و مردم قرار دارند گذاشته می شود.

کوچک شدن دولت و دخالت مردم در بخش های مختلف اجتماع سبب کاهش در صرف هزینه های دولتی شده و این بخش های اجتماعی که به صورت موسسات غیر انتفاعی دست به فعالیت می زنند با سهیم کردن مردم بخش های خدماتی امور را به صورت منطقه ای و یا موردی مورد رصد قرار داده و در هر بخش یا منطقه به خدمت رسانی مشغول می گردند.برای مثال می توان از نهاد های حفظ محیط زیست یاد کرد که می توانند با مشارکت مردم به عنوان همیار دولت در بهینه سازی محیط های زندگی شهری یارای دولت های باشند و یا سازمان های خدماتی ای که به بخش سالمندان کمک رسانی می کنند و یا نهادهایی که در بخش سلامت فعالیت دارند همه این ها در جهت افزایش سطح رفاه عمومی و کیفی کردن استانداردهای زندگی می توانند برنامه ریز و مجری خوبی در جهت کمک به پیشبرد سیاست های بخش اجرایی کشور باشند از این رو نقش این سازمان ها در کشورهای توسعه یافته نقش چشم گیری است و هر چه این نهاد ها از جایگاه مستحکم تری در یک جامعه برخوردار باشند یا به قولی نهادینه تر باشند ان جامعه از توسعه بیشتری برخوردار خواهد شد.

د) موقعیت یک کشور در نظام جهانی: توسعه یافتگی زمانی می تواند تجلی یابد که کشورهای توسعه یافته و یا در حال توسعه بتوانند از میزان مشارکت در نظام جهانی سهم بیشتری دریافت نمایند از این رو مشاهده می کنیم که کشوری که از استانداردهای بالاتر و اقتصاد توسعه یافته تری برخوردار باشد می تواند در نظام جهانی از جایگاه بالاتری برخوردار شود و در سیاست گذاری های نظام جهانی حضور پررنگ تری داشته باشد.

مطالبی که در فوق بیان شد بر ان بود تا میزان و ملاکی برای سنجش انچه توسعه یافتگی یا عدم توسعه یافتگی تلقی می گردید را بیان نماید اما انچه در زیر می اید اشاره به پنج اصطلاحی است که کتاب مزبور از ان به عنوان اصطلاحاتی یاد کرده که با هداف عقب نگه داشته شدن کشور ها توسط دولت های غربی مورد استفاده قرار گرفته اند.

چنینی ادعایی خواه نا خواه ذهن مخاطبان این کتاب را بر ان می دارد که صرف استفاده از چند واژه می توان کشوری را عقب نگه داشت یا سبب عقب گشت کشور ها از مسیر توسعه ای گردید؟ این سوالی است که قصد داریم در بررسی های موردی پنج اصطلاح مذکور این ادعا را به نقد بگذاریم.

قبل از ورود به مبحث واژه ها باید به این نکته اشاره کرد که همانطور که در بالا نیز عنوان شد برای سنجش توسعه یافتگی و یا عدم توسعه یافتگی نیاز به معیار هایی برای سنجش هستیم بنابراین نمی توان این ادعا را صحیح دانست که خلق واژه ای با هدف تاثیر بر توسعه یا عقب افتادگی کشوری خلق کردیده بلکه این واژه ها خود می تواند گویای شرایط موجود حاکم بر جهان باشد و استفاده از ان می تواند ملاک و معیاری قرار گیرد برای انچه سنجش میزان توسعه در کشورها را نشان دهد نه عاملی بر عقب نگه داشته شدن انها.

۱ . اصطلاح کشورهای عقب مانده

نخستین اصطلاحی که در این کتاب امده است اصطلاح کشورهای عقب مانده است نویسنده در این عنوان ذکر کرده است که شکل گیری این اصطلاح بر این مبنا بوده تا در میان دیگر ملل که مخاطب این واژه قرار گرفته اند احساس حقارت و وابستگی در بیگانه را تقویت نمایند و موجبات وابستگی و نفوذ بیگانگان را برای حضور در این کشور ها فراهم نمایند وی همچنین در ادامه به بیان این مطلب پرداخته که استفاده از این واژه موجبات فراموش شدن نقش استعمار در عقب افتادگی کشورها شده و بیگانگان سعی کرده اند نقش استعمار را با چنین واژه هایی در عقب افتادگی کشورهای مخاطب نفی کنند.

خب مسلما احساس حقارت در ملت با خلق واژه هایی از این قبیل به وجود نمی اید بلکه احساس حقارت زمانی می تواند تاثیر گذار باشد که زمینه رشد درونی و توسعه از ملتی گرفته شود به طوری که نتواند در جهت رسیدن به اهداف رفاهی و ملی دست به اقدام بزند. بنابراین باید این نکته را در نظر داشت که عقب ماندگی حاصل عدم برنامه ریزی و اجرای سیاست های نادرست اقتصادی و اجتماعی است نه احساس حقارت ناشی از واژه ها در ضمن اشاره به بحث استعمار را می توان تا حد زیادی مور تایید قرار داد چرا که هیچ کس نمی تواند نقش استعمار در عقب ماندگی کشور ها را انکار نماید اما باید دید در زمانی که دولت ملت ها شکل گرفتند و دولت های ملی بر سر کار امدند کشور هایی که یوغ استعمار رهایی یافتند چقدر توانستند در جهت اجرای سیاست های توسعه ای گام بردارند و ایا اصولا در این مسیر گامهایی برداشته اند ؟ ایا برنامه ریزی هایی در جهت ساخت زیربناهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که موجب توسعه همه جانبه می گردد صورت گرفته یا خیر در ان صورت می توان شتاب توسعه را در کشوری مورد سنجش و بررسی قرار داد.

۲ . اصطلاح کشورهای فقیر و غنی ( دارا و ندار )

این اصطلاح در بعد از جنگ جهانی دوم متداول گردید و از نظر نویسنده این کتاب ابداع کنندگان این واژه در صدد بودند تا با ملاک قرار دادن یک شاخصه از شاخصه های توسعه که همان درامد سرانه کشورها بود این مرزبندی را موجه جلوه دهند و کشورها را به کشورهای فقیر با درامد کم و کشورهای غنی با درامد زیاد تقسیم بندی نمایند تا در این حربه استفاده نمایند و به کشورهای فقر بقبولانند که حرکت در مسیر توسعه تنها از راهی امکان پذیر است که کشورهای غنی و ثروتمند طی کرده اند و نوعی وابستگی را در میان مخاطبان و کشورهای کم در امد بوجود اورند.

همانطور که می دانیم کشورهای فقیر بالذاته فقیر نیستند و از منابع مدنی و مواد خام غنی ای برخوردارند از این رو سرمایه های عظیم ملی در اختیار چنین کشورهایی قرار دارد که می بایست از این سرمایه ها در جای خود به طور مناسب بهره برداری می شد این در حالی است که کشورها توسعه یافته کشورهایی هستند که به لحاظ منابع خام به نوعی وابسته کشورهای فقیر هستند و در واقع کشورهای توسعه یافته دارای ابزار الات صنعتی و دانش هستند و لی به لحاط منابع معدنی دچار کم بود ظرفیت های لازم می باشند.

بنابراین می توان این نکته را عنوان کرد که کشورهای کم درامد می توانستند با تصحیح نوع نگاه خود به ظرفیت های اقتصادی خود زمینه را برای توسعه کشور فراهم اورند لازم به ذکر است که نگاه درامد زایی به منابع سرمایه ای کشور سبب شد تا از درامد حاصل از فروش مواد خام هزینه های جاری کشور ها تامین گردد در صورتی که این امکان فراهم بود که این درامد های صرف تولید سرمایه و ساخت زیر ساخت های اقتصادی پویا می گردید تا بخش های مختلف اقتصاد به چرش در می امد و صنایع نوپا در کنار صنایع مادر بخش عظیمی از نیروی کار در جهت تولید به خدمت می گرفت.

اما نکته دیگری که در این مبحث جای تامل دارد این است که نویسنده بر این نکته صحه گذاشته که خلق تئوریها صرفا برای نفوذ در کشورها و تبرئه استعمار صورت گرفته است این خود جای تعجب دارد که چه طور تئوری هایی که حاصل شرایط موجود در جهانند برای نفوذ و ابزاری استعماری شکل بگیرد مثلا اگر تئوری "ادام اسمیت" در خصوص اقتصاد با بحران ۱۹۳۰.م باطل و تئوری اقتصادی دیگری جای ان را گرفت مبنا را باید نفوذ در استعمار دانست و یا ناکارامدی تئوری سابق و به بن بست رسیدن این تئوری در مواجهه با یک بحران اقتصادی؟ پس نمی توان به تئوری ها نگاه ابزاری برای سلطه نگریست بلکه تئوری ها حاصل شرایط موجود و ابطال ناکارامدی های سیستم ها و تئوری های ماقبل خود هستند.

۳. اصطلاح کشورهای جهان سوم

این واژه یکی از پر کاربرد ترین واژه ها در نظام بین الملل است که تا به امروز هم از ان استفاده می گردد اما این واژه در دهه ۱۹۲۰.م برای اولین بار واژه "راه سوم" به عنوان اصطلاحی در کنار "سوسیالیسم" و "کاپیتالیسم" در جهان دوقطبی حاکم بر جهان شکل گرفت. این واژه این انتظار را در میان ملل جهان ایجاد کرد که نیروی دیگری به صورت مستقل در نظام بین الملل شکل خواهد گرفت که خود را از قید و بندها موجود بر دو گرایش موجود رها می بیند اما خروجی این جریان در سال ۱۹۵۵.م در کنفرانس باندوگ منجر به خلق واژه " عدم تعهد" گردید. جنبش عدم تعهد را که برخی از کشورهای اسیایی و افریقایی در ان سهیم بودند را گرد هم اورد تا به عنوان کشورهای بی طرف در عرصه نظام بین الملل اعلام موجودیت کنند ، در نهایت واژه "جهان سوم" توسط "الفردسووی" در سال ۱۹۵۶.م به کار گرفته شد و بعدا در سال ۱۹۶۱.م توسط "فرانس فانون" الجزایری در کتابی تحت عنوان " دوزخیان روی زمین" به صورت گسترده رواج یافت.

وی معتقد بود که جهان به سه بخش سرمایه داری ، سوسیالیسم و بخش جدا از دو جهان تقسیم می شود اما وقتی در بخش جدا از دو جهان به بررسی سیاست و اقتصاد موجود در ان جوامع می پرداختیم می بینیم که کشورهای مذکور در حوزه سیاست و اقتصاد یا گرایش به سرمایه داری دارند و یا گرایش به سوسیالیسم و یا ترکیبی از دو وجه موجود در این کشور ها حاکم است پس در واقع بخش موجود یا جدا از دو جهان تنها برای این بوجود امد تا از اسیب های ائتلاف بین دو بلوک در امان بمانند ، در واقع جنبش عدم تعهد به دلیل وضع موجود جهان و اسیب پذیری این کشور ها در مقابل بلوک های موجود بود که موجودیت یافت و ماهیت مستقلی از خود نداشت. این جنبش بیشتر جنبه مصونیت خواهی داشت تا جنبه ایدئولوژیکی.

۴ . اصطلاح کشورهای در حال توسعه

این اصطلاح تحت تاثیر تئوری اقتصادی یکی از تئوریسین های برجسته اقتصاد توسعه به نام "والت رستو" شکل گرفت وی قائل به پنج مرحله برای رسیدن به توسعه بود که کشور ها ان مراحل را در طول زمان طی خواهند کرد تا با تغییر در اقتصاد و زیر ساخت های اقتصادی و طبقاتی خود در نهایت در جهت توسعه گام بردارند. این مراحل به صورت مختصر به شرح زیر است:

الف) جامعه سنتی و فئودالی: وی معتقد است در چنین جامعه ای ۷۵ در صد از مردم در اقتصادی معیشتی به سر می برند و از کشاورزی نو پا و سنتی امرار معاش می نمایند ، در چنین جامعه ای مازاد تولید به هدر می رود و سرمایه گذاری بسیار نا چیز و غیر قابل محسوس و یا هیچ است.

ب) مرحله انتقالی: در این مرحله است اقتصاد از حالت معیشتی در امده و تغییرات وسیعی در بخش حمل و نقل و کشاورزی ایجاد می گردد و بازرگانی با کشورهای همجوار اتفاق خواهد افتاد.

ج) مرحله خیز: این مرحله بسیار کوتاه و سریع اتفاق می افتند و دوره زمانی ان بین یک تا دو دهه است رستو بر این باور است که در چنین مرحله ای انقلاب صنعتی به وقوع خواهد پیوست و مقاومت هایی که در برابر توسعه وجود دارند شکسته خواهد شد ، او همچنین از دیگر ویژگی های این مرحله گسترش سریع صنعت به چند بخش را نام می برد. به این معنا که برای مثال جامعه ای که بر اساس کشاورزی بنیان نهاده شده است کم کم در بخش کشاورزی رو به صنایع مختلف می اورد و بخش های مختلف کشاورزی از ابزار الات متعدد بهره مند خواهند شد.

د) مرحله در راه بلوغ: این مرحله بسیار طولانی خواهد بود به طوری که پیشرفت در تولید به طور منظم افزایش جمعیت را رو به کاهش خواهد برد و سبک زندگی طبقاتی را تحت تاثیر خود در خواهد اورد همچنین در این مرحله است که بخش های پیشگام اقتصاد به بخش های دیگر تسری و گسترش پیدا می کنندبرای مثال اگر کشوری در بخش صنایع نفت پیشتاز است این بخش به صنایع حفاری ، ساخت و ذخیره مخازن نگه داری نفت ، صنایع پالایشگاهی و صنایع حمل و و نقل مثل کشتی سازی و … نیز تسری خواهد یافت و بخش های دیگر اقتصاد نیز بر همین منوال شاخه های جدیدی را وارد عرصه تولید خواهند کرد.

و) مصرف انبوه: در این مرحله بخش های پیش گام به سمت تولید کالا ها و خدمات مصرفی گرایش می یابند و در امد به سطحی می رسد که بخش عظیمی از خدمات به غذا و پوشاک و مسکن اختصاص می یابد و این بخش ها به عنوان مصرف گرا ترین بخش اقتصاد حجم عظیمی از نیروی کار را به خود اختصاص خواهند داد.

برای مثال صنایع غذایی مانند فست فود ها امروز در صنایع کشورهای توسعه یافته صنعتی سود سرشاری دارند و درامدی عظیمی را به اقتصاد های کشورهای توسعه یافته تزریق می نمایند همچنین صنایع لباس یا کالاهای لوکس و در کل صنایعی که به مصرف انبوه جامعه می سد توانسته سرمایه گذاری و تولید را در این کشور ها متحول گرداند.

۵ . اصطلاح کشورهای شمال و جنوب

این اصطلاح در سال ۱۹۷۰.م با انتشار گزارش کمیسون برانت در مسائل توسعه جهانی کاربرد وسیع یافت ، نویسنده کتاب بر این باور است که کشور های شمال یا کشورهایی که در بالای خط استوا قرار دارند سعی بر این باور دارند تا با یک مفهوم جغرافیایی برداشتهای اقتصادی خود را ترسیم نمایند و این تفکر را در میان کشور های شمالب بوجود اورند که کشور های جنوب که عموما کشورهای توسعه نیافته ای هستند به دنبال تسخیر کشورهای شمال هستند و کشورهای شمال باید با یک حالت تدافعی و ائتلاف مانع از بر هم خوردن وضع موجود در عرضه نظم بیم الملل گردند.

چنینی برداشتی قطعا نمی تواند مبنای درستی داشته باشد چرا که کشور های به قولی شمال همواره از سیاست های درهای باز حمایت می کردند و اصلا نیازمند سرمایه گذاری برای کشف بازارهای جدید جهانی بر روی کالاهای خود بودند نه اینکه بخواهند درهای بازار را بر روی ببندند.

سخن پایانی

انچه در این مطلب بررسی گردید در صدد بود تا مسیر یک توسعه پایدار را در پیش چشم مخاطب ترسیم نماید و بر این باور تاکید می نماییم که حرکت در مسیر توسعه پایدار نه بر اساس یک طرح و برنامه از بیرون تزریق شده می باشد بلکه نیاز مند شناخت ظرفیت های درونی و خارجی و در نهایت تعاملی میان بخشها مختلف برای رسیدن به یک برنامه استراتژیک مدون و دراز مدت است.

هدف از تدوین استراتژی بر این مبنا تکیه دارد که در چشم انداز توسعه باید نقاط ضعف را شناخت و در صدد رفع ان برامد ، نقاط قوت را شناخت و در جهت تقویت ان گام برداشت و موانع و چالش های پیش رو را شناسایی کرد و با تبدیل انها به فرصت زمینه را برای فرصت سازی های بشتر فراهم نمود و در نهایت نیز فرصت ها را شناخت و در زمان لازم از این فرصت ها بهره جست تا دچار فرصت سوزی نگردیم و در نهایت نیز گفتن این نکته ضروری است که مسیر توسعه مسیری یک جانبه و یک بعدی نیست باید بر تمام ابعاد ان از توسعه اقتصادی گرفته تا توسعه روانشناختی به طور متوازن حرکت کرد تا در این مسیر با بحران های اقتصادی ، اجتماعی و … مواجه نگردیم.

سینا آذرگشسب

لینک منبع : لینک به مطلب