این روزها روایت عاشقانه ۱۷۵ شهید غواص تبدیل به فصل تازه ای در ادبیات جنگ ۸ ساله شده است.

آقایان وزیر، آقای رییس جمهور : مرگ  تدریجی رویا

این روزها روایت عاشقانه ۱۷۵ شهید غواص تبدیل به فصل تازه ای در ادبیات جنگ ۸ ساله شده است. فصل گرمی که بار دیگر خون عاشقان را به جوش و عاشقان خون را به خروش وا داشته است و درست در زمانی که دسته ی اول در نشر این فداکاری ملی و میهنی می کوشند، عده ای سعی دارند همچون ربع قرن اخیر از این دست رشادتهای تاریخی برای تطهیر اشتباهات خود و تازیدن به مخالفانشان بهره ببرند. در این بین اما این مقاله قصد دارد با نگاهی فراجناحی به واکاوی این واقعیت بپردازد که چگونه نسلی وامدار ۱۷۵ غواص جان بر کف می شود که نه تنها در فداکردن جان خود تردید به خرج می دهد که گاهی در پسِ نگاه " فرا ملی" یا " جهان شمولی" فریاد "آزادی بی قید و شرط" را جایگزین "آزادی بیان و اندیشه" ساخته و با نگاهی جانبدارانه و بدون داشتن اطلاعات کافی، در تک تک مسایل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی بی محابا در نقش قاضی ظاهر شده و بلافاصله دولتمردان ایران اسلامی را در دادگاهی صحرایی محاکمه کرده و رای عدم صلاحیت برای آنها صادر می کند. نسل نقاد بی رحمی که به وقت رو در رو شدن با پرسشِ "راه حل شما برای مشکلات چیست" به سادگی پا پس می کشد و توپ را در زمین دولتمردان می اندازد و به این ترتیب ناخواسته اذعان می کند که بیش از متکی بودن به تفکر و اندیشه، ترجیح می دهد بزرگ شدنش را در تواناییش برای به چالش کشیدن دیگران تجلی دهد. نسلی که هرچند تحصیلکرده لقب می گیرد ولی با توجه به سیاست های غلطی که در پناه آنها پرورش یافته است از نقد صحیح دولت ها و سیاست های آن ها در رشته ی تخصصی خود نیز عاجز است. از همین رو آینده اش را نه در "تفکر و تدبر" که در "ثروت اندوزی" جستجو می کند و بدون توجه به عواقب وحشتناک تمرکز بر ثروتمند ، به عضو منفعلی در جامعه ی مالیخولیایی تبدیل می شود که رنگ و بوی انسانیت در آن از بین رفته و به تعبیر مولانا "چون عمر را با بی تمییزان گذرانید، قدرت تمیز دادنش ضعیف شده و نمی تواند یار بودن دین را درک کند".

به همین منظور و با توجه به اینکه نسل فعلی بیش از "دین محور" بودن "عقل گرایی" را ترجیح می دهد، پیش از هر چیز به بررسی تاریخ عقل گرایی می پردازیم.

۱ عقل گرایی در مسیر تاریخ

یکی از مشهورترین دستاوردهای مردم سالاری، حذف اختلاف طبقاتی است. اختلافی که به سبب آن تعدادی خواص از امتیازات اکتسابی و موروثی برخوردار می شوند و در مقابل برای رشد اجتماعی سایر افراد حد و مرز مشخصی تعریف می کنند. در نتیجه این نقیصه اجتماعی مردم در سه دسته ای "بورژواز" یا ممتاز، میانی و "پرولتاریا" یا کارگر تقسیم بندی می شوند و از این روست که در اروپای قرون وسطی پاپ و رهبران کاتالیک به علت ممتاز بودن از نظر دینی در دسته ی اول، روشنفکران اجتماعی در دسته ی دوم و عوام در دسته ی سوم قرار می گرفتند. در مقابل این حجم نابرابری، روشنفرکان اجتماعی همواره در تلاش بودند با بیان موضوعات اجتماعی و سیاسی و همچنین تزریق روحیه جنگ طلبی و آرمان گرایی در برابر کلیسانشینان صفی از مخالفان را تشکیل دهند و هرچند طی قرن های متمادی رفته رفته به تعداد هوادارانشان افزوده می شد، تا وقتی تقوی پیشگی از طرف بورژوازها به کارگران تحکیم می گردید اختلاف طبقاتی با تفسیر متفاوتی از زندگی پس از مرگ توجیح می شد و توجه بیش از اندازه ی قشر کارگر به سعادت زندگی پس از مرگ در قبال تحمل مشکلات جهان فانی، نقش دیوار مستحکمی در برابر خلاصی از ظلم حاکمان مسیحی را بازی می کرد. همین موضوع دستمایه ای شد برای اتکای روشنفکران اجتماعی به یک نوع فریب اجتماعی که امروزه آن را با نام "عرفان های کاذب" یا "مذاهب انحرافی" می شناسیم. در این نوع اندیشه، عقل با تاسی از دین، نوعی تفکر جدید را جایگزین دین داری سنتی کلیسا می کرد که پایه و اساس آن از شکل واقعی دین یعنی آرمان گرایی دنیوی و بهشت اخروی نشات می گرفت با این تفاوت که منافع آرمان گرایانه در آن لحاظ می گردید. به عبارت بهتر کلیسا نشینان با تحریف مواضع دینی و نادیده گرفتن تعالیم عیسی در لزوم آرمان گرایی و رشد شخصیتی در دنیای فانی و تقسیم مردم به سه دسته، سعی در حفظ منافع شخصی خود داشتند. در حالیکه روشنفکران اجتماعی، با توجه به "برابری فردی" که از تعالیم اصلی عیسی مسیح بود، در مقابل حکومت دینی قد علم کرده و برای آنکه بتوانند حمایت عوام متدین را نیز کسب کنند، در پناه "اصلاحات دینی" نوع جدیدی از مسیحیت با نام "پروتستان" بنا نهادند که هرچند به برابری اجتماعی اعتقاد داشت، در عین حال بخش عمده ای از قوانین مسیحیت را که ممکن بود در رسیدن آنها به اهداف ضد دینی شان خللی وارد کند "خلاف عقل"، "کهنه" و مربوط به دوران عیسی دانسته و حتی سالها پس از رسیدن به اهداف نخستین شان، با مقایسه احکام دینی با عقل و به طور عمده با استفاده از فلسفه "سفسطه" به نقض تعالیم دینی پرداخته و در نهایت، "خدامداری" را جایگزین دین مداری نمودند. قدرت گرفتن پروتستان ها سبب ایجاد تغییرات بنیادی در اصول حکومتی گردید از جمله آنکه کم کم قدرت متفکرین اجتماعی، و مذاهب انحرافی افزایش یافته و خط سیر اهداف آن ها که به تغییر حکومت از مذهبی به غیرمذهبی محدود می شد، به تحولات علمی و صنعتی گسترش یافت و تغییرات شگرف تاریخی در اروپا بوسیله انقلاب صنعتی را حادث گردید. اتفاقاتی که در بعد مثبت نقش اساسی در پیشرفت نسل بشر بازی کرده است،و در بعد منفی ابتدا به تضعیف دین، سپس جایگزین کردن خدامداری اقدام و اکنون نیز در تلاش است، با نشر پوچ گرایی و حتی شیطان پرستی، نوع جدیدی از تقسیم بندی مردم را پایه ریزی کند با این تفاوت که در تقسیم بندی جدید، نه مردم یک کشور که مردم جهان به دو دسته مصرف گرا و تولیدکننده تبدیل شده و از حیث جامعه هدف، تعداد آن ها در هر دسته بیشمار خواهد بود. تمام اتفاقات یاد شده در مسیر تحولات عقل گرایی همزمان با سیطره حکومت صفویه به ایران و دوران افشاریه و زندیه است.

۲ ایران در سیر تحولات عقل گرایی

پیوند تاریخ عقل گرایی به تاریخ کهن ایران یکی از مهمترین موضوعاتی است که بیش از پیدایش عقل گرایی در اروپا باید مورد بررسی قرار گیرد. ولی از آنجا که این موضوع از حوصله بحث خارج است در این رابطه به همین بسنده می کنیم که در تاریخ باستانی ایران علم و دین هرگز به عنوان دو شیوه حکومتی جدا از هم مطرح نبوده اند و حتی تاریخ کهن ما سرشار از داستان پادشاهانی است که احترام ویژه ای برای باورهای دینی قائل بوده و همچون عوام، براساس همین باورها زندگی می کرده اند. در کنار فرمانروایان، مبلغان دینی نیز از اجر و منزلت خاصی برخوردار و در حقیقت این شکل حکومت که در آن پایه های کشور بر دین، باورهای دینی و عقل و اندیشه استوار است کامل ترین نوع حکومتی در طول تاریخ بوده است. هرچند پس از قادسیه ایران دستخوش نوع جدیدی از حکومت دینی شد که بر پایه جاهلیت اعراب از تفسیر این سخن رسول اکرم که میفرمایند: قرآن کامل ترین کتابهاست، تمام کتب ادبی و علمی ایران باستان را به آتش کشیده و در نتیجه نوعی عامل بازدارنده در همراستایی دوباره دین و اندیشه در برابر هم ایجاد کردند، این اتفاق نتوانست ریشه تفکر را در ایران بخشکاند و دنیا هرگز خالی از اندیشمندان ایرانی نگردید، به باور تاریخدانان بزرگی همچون هرودوت مهمترین نتیجه این اتفاق، دشمنی دیرینه ای بود که بین ایرانیان و اعراب پدید آمد و با روی کارآمدن سلجوقیان که از ایرانیان اصیل مناطق شرق بودند که به باورهای سُنّی اعتقاد داشتند،و آغاز بازپس گیری امپراطوری ایران از حکومتهای عربی، پیکره ی درونی حکومتهای ایرانی را از حکومتهای صلح طلب و اندیشه محور به جنگجو و دین محور تغییر داد. داستان شکست سلجوقیان از خوارزمشاهیان ، حرکت آنها به مناطق غربی ، تشکیل دولت عثمانی و بازپس گیری سرزمین های غربی امپراطوری ایران از اعراب را که کنار بگذاریم، باید جنگهای داخلی ایرانیان برای گسترش یک حکومت واحد در شرق امپراطوری کهن را مورد بررسی قرار دهیم که در نهایت این قصه به حکومت صفویان به عنوان اولین حکومت رسمی شیعه می رسیم. به عبارت بهتر در حالیکه اروپاییان در جدال بین اندیشه و دین، به سر می برند، خاورمیانه درگیر جنگهایی است که برای بازپس گیری امپراطوری ایران سر گرفته است و در نهایت دو قدرت شیعه و سنی را به صحنه نبرد برای تشکیل یک حکومت واحد دینی کشانده است. اندیشمندان اروپایی مذاهب انحرافی را گسترش داده و در حال تصرف حکومت دینی و تغییر آن به سر می برند در حالیکه در خاورمیانه بر سر تشکیل یک حکومت دینی واحد، جنگهای طولانی مدت در جریان است.گویی جنگهای خاورمیانه همان جنگهای صلیبی است و با این تشبیه اروپا چند صد سال از خاورمیانه جلو افتاده است و آنها که در آغاز راه توسعه شان، از مدلها و دست نوشته های اندیشمندان خاورمیانه بهره می بردند، در حکم شاگردانی شده اند که از استاد پیشی گرفته اند. همین پیشی گرفتن اروپا از ایران و عثمانی – که همزمان با پایان حساس ترین جنگهای ایران و عثمانی توسط نادرشاه افشار،با آغاز دوران انقلاب صنعتی به اوج خود نیز رسیده است سبب می شود تا چشم طمع انگلستان به حکومت بر یکی از بزگترین امپراطوریهای تاریخ متمرکز شود و آنها رفته رفته خود را به دربار زندیه و قاجاریه نزدیک تر کنند. در چنین شرایطی بزرگترین برگ برنده انگلستان، تجربه سرنگونی حکومتهای دینی در اروپاست. از همین روست که دست به ایجاد مذاهب انحرافی مانند وهابیت و بابیت می زند ولی در ناباوری با استقامت مذهبیون ایرانی و عدم انحراف اسلام شیعی مواجه می شود. از این رو تلاش های گسترده برای ایجاد فاصله بین حکومت قاجاریه و حاکمان دینی، با نمایش دستاوردهای نظام مبتنی بر عقل گرایی نوین به پادشاهان قاجار، تبدیل به مهمترین و در عین حال موفق ترین برنامه دولت های اروپایی برای سیطره فساد و دین گریزی در ایران می شود. موضوعی که تا پایان دولت پهلوی نیز ادامه می یابد. هرچند شاه دوم پهلوی ترجیح می دهد به جای دست نشانده بودن دولتی که هیچ آینده روشنی برای ایران تصویر نمی کند به سمت ایالات متحده نوپایی متمایل شود که سیر تحولات را به سرعت طی کرده است و از همین رو ممکن است برای دولت شاهنشاهی ایران خیر و برکت بیشتری به همراه داشته باشد. غافل از اینکه ایالات متحده برخلاف بریتانیای کبیر، بر قدرت مذهب و مذهب گرایی آشنایی ندارد و سیاستهای نوین آن بدون توجه به قدرت روحانیون شیعه در ایران تنظیم و همین بی توجهی در نهایت عاملی می شود برای سقوط دولت شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله و به قدرت رسیدن دولت مذهبی جمهوری اسلامی ایران. دولتی که هرچند هرگز انکار نمی کند بدون همکاری های سایر گروهک ها از جمله مجاهدین خلق توانایی جنگ درون شهری و سرنگونی حکومت ستم شاهی را نداشته است، ولی به رهبری حضرت آیت ا…. خمینی، اجازه نمی دهد آنچه در انقلاب صنعتی، منجر به ورود مذاهب انحرافی و نابودی باورهای دینی گردیده بود، در ایران نیز رخ دهد. و از این رو به سرعت در مقابل گروهک های وابسته به دولتهای خارجی صف آرایی کرده و شروع به نابودی آنها می کند. و در نهایت بدون میدان دادن به نیروهای عقل گرای انحرافی وابسته، آغاز دوره جدید تاریخ کشور باستانی ایران را رقم میزد.

۳ جمهوری اسلامی ایران در سیر تحولات عقل گرایی

اولین بارقه های ناامیدی گروهک های رانده شده ای که تصور می کردند می توانند نظام های عقلی دینی وابسته را در ایران نیز گسترش دهند، در خیانت گروهک منافقین در جنگ ۸ ساله مشاهده می شود. از سوی دیگر "سلمان رشدی" سعی می کند با تحریر کتاب "آیات شیطانی" شیوه ی نوینی برای براندازی نظام دینی تازه بنیان نهاده شده را بنا کند. شیوه ای که شکل پیشرفته آن اکنون به "براندازی نرم" مشهور شده است. داستان اعطای مجوز به این کتاب توسط وزیر ارشاد وقت و سپس صدور حکم ارتداد برای سلمان رشدی، نخستین نقطه اختلافات مذهبیون داخل کشور را روشن می کند. در یک سو بزرگانی مانند آیت ا… طالقانی و سید محمد خاتمی معتقدند، حذف منتقدان شرایطی همچون حکومت دینی کاتولیک ها را رقم خواهد زد و باعث ایجاد چند دستگی بین مردم می شود و در سوی دیگر قشر کثیری از علما قرار دارند که با تاسی از علمای زمان قاجار، برخورد جدی با اهانت های صورت گرفته به اسلام را بهترین تصمیم و سبب جلوگیری از همه گیر شدن مسئله اهانت به باورهای دینی می دانند. در نهایت قدرت اکثریت به اقلیت می چربد و سیاست های فرهنگی کشور نمی تواند در مقابل سیاست های نابودی مخالفان قرار گیرد و این اتفاقات به ویژه بعد از جنگ هشت ساله و فوت حضرت امام تبدیل می شود به ایجاد بخش مستقلی از روحانیت که شیوه حکومتی را نیازمند اصلاحات می دانند و معتقدند برای تداوم نظام اسلامی و تجربه نکردن شکست های کاتولیک ها باید در سیاست های قبل از براندازی نظام ستم شاهی تجدید نظر کرد. در حالیکه همین سخن بردن از "اصلاحات"، منتقدانشان را به شدت به یاد مجموعه اصلاحاتی می اندازد که منجر به پیدایش "پروتستان" ها شد. اوضاع سیاسی کشور با جلوگیری از نقادی های سیاسی، مذهبی تا سال ۱۳۷۶ به شکلی یکنواخت پیش می رود تا اینکه جریان موسوم به "اصلاح طلبی" با محوریت وزیر فرهنگ سابق، سید محمد خاتمی قدرت می گیرد. خاتمی با توجه به نگرش تاریخی خود و برای جلوگیری از رخ دادن انقلاب فرهنگی در لایه های زیرین جامعه، بحث تبدیل معاندین نظام به موافقین نظام را در پناه اصلاح ساختار فرهنگی جامعه با محوریت"آزادی بیان و اندیشه" مطرح ساخت. موضوعی که منتقدان خارج از خطوط قرمز را به داخل خطوط کشانده و برای آنها حق تالیف، چاپ و حتی انتشار روزنامه تعریف کرد. غافل از اینکه جامعه ایرانی با دو مشکل بزرگ مواجه است. نخست آنکه فعالیت های حوزه در پناه امنیت دینی موجود طی ۲۰ سال قبل از آن به حالت سکون درآمده است و این در حالی است که منتقدان نظام دینی طی این مدت برای تخریب چهره اسلام به شدت در تلاش بوده اند و با حمایت غرب نشینان حربه قدیمی "احکام دینی مربوط به گذشته است و اکنون کاربرد ندارد" را که پیش از این در براندازی نظام دینی مسیحی موفق عمل کرده است برای ایران پیاده سازی کرده اند. این سیل ناگهانی ایجاد شبهات در رابطه با احکام دینی و همچنین تخریب چهره متدین جامعه، همچون جنگیدن چندین لشکر با سلاح گرم در برابر لشکری از جوانان و طلبه هایی است که به دلیل اطمینان از آرامش داخل کشور که از خفقان بازار نقد در دولت قبل نشات گرفته است، برای ورود به این جنگ به قدرت سلاح سرد تکیه کرده اند. در نتیجه این نابرابری قدرت، اقدامات خودسرانه در کشور توسعه می یابد و سلاح "آزادی بیان" که قرار بود سبب جلوگیری از فروپاشی جامعه باشد در جهت عکس عمل کرده و سبب بحران هایی می شود که رییس جمهور وقت از آنها به عنوان "هر نُه روز یک بحران" یاد می کند. از سوی دیگر تغییر وزیر فرهنگ، جلوگیری از نشر عرفان های کاذب و برخورد با افرادی که قصد دارند به نام آزادی بیان تفکرات غربی را در کشور رواج دهند، بار دیگر خاطره سالهای پیش از اصلاحات را برای مردم زنده می کند با این تفاوت که حداقل دستاورد این اشتباه برای نظام جمهوری اسلامی، نمایان شدن چهره مخالفانی می شود که به اعتقاد خاتمی قبل از اصلاحات ممکن بود تهدید بزرگ و پنهانی باشند که در لایه های زیرین جامعه رشد کرده و با غافلگیری ناگهانی نظام جمهوری اسلامی به براندازی نرم روی آورند. بنابراین هرچند خاتمی در پیش برد اهداف اصلاح طلبانه خود در حوزه فرهنگ چندان موفق عمل نمی کند ولی سبب می شود تا بار دیگر نقشه های دولت های غربی برای براندازی نظام با رشد عرفان های کاذب و مذاهب انحرافی در لایه های زیرین جامعه، خنثی گردد. و این موضوع تبدیل می شود به دغدغه جدید این دولت ها. آن ها که سال ها برای تربیت نسلی که اعتقادات مذهبی را نادیده بگیرد تلاش کرده بودند، آزادی های خاتمی را بهترین فرصت برای ورود اسب تراوای خود به ایران می دانستند غافل از اینکه طرح تبدیل معاند به موافق طرحی است که در صورت پیروزی و یا حتی شکست، منفعت های زیادی برای ایران خواهد داشت. دوران خاتمی در حالی رو به اتمام می گذارد که او درگیر سیاست های اقتصادی است و خواسته یا ناخواسته نقشه های شوم ایالات متحده را خنثی نموده است. در این بین حتی در بسیاری موارد به صورت نمایشی اجازه داده است تا معاندان نظام به او نزدیک شوند و به این وسیله سبب نمایان شدن چهره های معاند نظام فعال در پشت پرده شده است. با این وجود مخالفان وی همچنان معتقدند اگر سیاست های دولت های قبلی ادامه پیدا می کرد، می توانستند کنترل جامعه را به دست گیرند و با تدبرهای درست در حوزه فرهنگ جلوی غافل گیری ای که خاتمی را ترسانده بود بگیرند. همین شد مهمترین دلیل برای بازگرداندن سیاست های دولت نهم به قطع فضای باز فرهنگی . فضایی که سبب شد تا لایه های پنهان جامعه بار دیگر صحنه رشد مخالفان و معاندان نظام گردد و حوادث تلخ سال ۸۸ را به بار آورد. حوادثی که تر و شخک را با هم به درون آتش فرستاده و در میان هجمه ایجاد شده برای نابودی گروه های وابسته غربی که در هدفی مشترک جایگزین کردن یک نظام عقل گرای انحرافی را مطالبه می کردند، ناخودآگاه خودی ها را نیز فدا نموده و زبانه آتش و کرانه دود حاصل از آن حتی به مردم عادی نیز رحم نکرد. حوادثی که سالها قبل هشدار وقوع آنها در صورت بسته شدن فضای فرهنگی جامعه توسط اصلاح طلبان داده شده بود. رشد بی رویه سلطنت طلبان، شیطان پرستان و توجه بی سابقه به عرفان های کاذب در نسل جوان مهمترین بلایایی است که این نابسمانی فرهنگی برای ایران اسلامی به بار آورد. هرچند این براندازی نرم که به واسطه شیوع بی سابقه عقل گرایی منتج از انحراف در دین گرایی، ایجاد شده بود نتوانست نقطه پایانی بر سیاست های یکی از غریب ترین حکومتهای دینی بر منطقه باشد، ولی از نسل پر التهاب سالهای ۷۶ ۸۴ که آرمان هایشان را در تبدیل نظام جمهوری اسلامی به یک نظام جهانی مردم سالارانه و دینی (مشابه آنچه در ایران باستان وجود داشته است) جستجو می کردند نسلی را ساخت که ترجیح می دهد فرزندانش را در فضایی به دور از هجمه های سیاسی پرورش دهد. در فضایی که فقط شادی بر آن حکم فرماست. فضایی که در آن نه به دین ظلم شود و نه به باورهای اجتماعی. و نیاز به توضیح نیست که نسلی به دور از اجتماع و وابسته به اعتقادات شخصی، همواره اجتماع را بزرگترین سد در برابر رسیدن به آرمان های خویش می داند و از این رو به جای پرورش آرمان های اجتماعی سعی می کند به ایجاد انگیزه های شخصی برای زندگی اش بپردازد و در نهایت بهترین انگیزه را در ثروت جستجو می کند و باز به جرم بی اعتمادی به اجتماع، در فدا کردن ارزش های اجتماعی و اخلاقی در راه رسیدن به آرمان های شخصی، تعلل نمی کند.

۴ نتیجه گیری

برآیند هر آنچه تاکنون گفته شد نشان می دهد، نه تنها ایران که تمامی کشورهایی که در پهنه امپراطوری باستانی ایران قرار داشته اند، در نزاع بین ایران و عثمانی، سالها از حوادث موجود در کشورهای پیشرفته عقب مانده اند و همین عقب افتادگی سبب گردیده است تا چشم طمع ابرقدرت ها به این کشورها خیره گردد. برای مثال کافیست به پاکستان، افغانستان، کشورهای عربی، هندوستان و …. اشاره کنیم. در بین تمامی کشورهای یاد شده، ایران تنها کشوری است که هنوز سر تسلیم در برابر ابر قدرت های نوظهور تاریخ خم نکرده است. بررسی کشورهای یاد شده نشان می دهد مهمترین برنامه ابرقدرتهای هزاره سوم برای تسلط به این منطقه، نه برنامه های نظامی که تغییر باورهای نسل جوان است. باورهایی که دین را پست و فرومایه دانسته و لازمه پیشرفت را عقل گرایی جدای از دین گرایی می دانند. لازم به توضیح است این نوشتار هرگز به رحجان دین گرایی بر عقل گرایی اشاره نمی کند، بلکه همانطور که گفته شد بررسی تاریخی نزاع بین عقل و دین نشان می دهد، حکومت آرمانی ای که قرآن آن را زیر پرچم "ذوالقرنین" تشریح کرده است، خالی از چنین نزاعی است. متاسفانه آنچه فعالیت های چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی نشان می دهد، سردرگمی در مقوله تاریخ و فرهنگ است. سردرگمی ای که بارقه های آن را در از دست رفتن اعتقادات دینی نسل جوان در پناه "گسترش آزادی های فردی" از یک سو و ناتوانی در تفکر و تعقل در موضوعات ساده اجتماعی می توان جستجو کرد. بدون شک نداشتن یک برنامه جامع در یک خط و سیر مشخص تاریخی و فرهنگی مهمترین آسیبی است که نسل جوان فعلی را که به شدت مستعد جذب جریان ها و مذاهب انحرافی و عرفان های کاذب است تهدید می کند. نسلی که اکنون به شدت پول پرست شده و رویاپردازی های دیگر برایش بی معنا و پوچ است. لازم به توضیح نیست بازگشت به سیاست تحریم نشر تفکرات این نوع عرفان ها و مذاهب انحرافی به بهانه ی تقویت آرمان گرایی و رها ساختن این نسل از عقاید پوپولیستی ، تاثیر به مراتب مخرب تری بر پیکره جامعه جوان ما خواهد داشت. از این رو پیشنهاد می گردد دولت ها به جای جلوگیری از انتشار عقاید این گروه ها، به نقد آنها پرداخته و با همان سلاح اندیشه ای که در دست هواداران این مذاهب و عرفان هاست، آنها را به چالش بکشند. و بدیهی است که این کار بدون اهتمام در افزایش سطح دانش جوانان امکان پذیر نیست. در نهایت تنها می توان برای وضعیت جامعه آتی ایران اسلامی آرزوی عاقبتی بهتر از این داشت و در یک جمله خطاب به همه دولت های قبلی و بعدی گفت :

آقایان وزیر، آقای رییس جمهور، بزرگترین تهدید ایران، نه تهدید نظامی که تهدید باورهاست.

علی مالکی

لینک منبع : لینک به مطلب